#طلسم_شدگان_پارت_54
-اینجا چه خبره ؟بمب منفجر کردی رامش ؟
سرم و بالا اوردم و گنگ به بهار چشم دوختم و به سختی از جا بلند شدم :پام گیر کرد به سیم و خوردم به میز و بعدشم ...
-ای بابا چرا حواستو جمع نمیکنی؟ بیا بهتره تا کسی نیومده جمعش کنیم .
نگاهی به جعبه ی دستمال کاغذی روی میز اقای مرادی انداختم و تلو تلو خوران به اون سمت رفتم ، برگه ای بیرون کشیدم و در همان حال نگاهم سر خورد روی گوشی تلفن اقای مرادی ، اخر هم نشد از وجود گوشی اگاهش کنم ، شاید بهتر بود از بهاره کمک بگیرم ،نگاهم چرخید سمت بهاره میز رو بلند کرده بود و در سر جاش قرار داده بود ، با دست چپم که سالم بود گوشی روی میز و چنگ زدم و به سمت بهاره حرکت کردم و گوشی و مقابلش قرار دادم.
-اینو میبری بدی اقای یزدان مهر ؟
بهاره گیج نگاهم کرد : دستت چی شده ؟
به رد خون روی دست چپم نگاه کردم ، حواسم نبود به جاری بودن خون و انتقالش به دست چپم .
-هیچی نیست برید ، الانم خوبه ، میبری؟
-اونوقت این گوشیه کیه ؟
-اقای مرادی .واسه برداشتن همین گوشی و رسوندنش به اقای یزدان مهر عجله کردم و این اتفاق افتاد .
نگاهی به دست خونیم انداخت و لبخندی زد وگوشی رو ازم گرفت : پس دست به چیزی نزن که زود برمیگردم .
با خروج بهاره نگاهی به زمین درهم و برهم انداختم و چشمم خورد به سی دی و برگه های پخش شده یاسی.روی زمین نشستم و با دست چپ وسایل یاسی رو جمع کردم ورقه ها رو روی هم گذاشتم و هردو سی دی افتاده کنار هم و برداشتم و نگاهم و به اطراف چرخاندم تا برگه ای جانمونه که چشمم خورد به یک سی دی دیگه ؟ این سی دی دیگه کجا بود؟ هرچه به ذهنم فشار میاوردم تو خاطرم فقط دوتا سی دی سفید رنگ بود که یاسی داخل وسایلش قرار داده بود و این سی دی رو مشکی زیادی نااشنا بود ، دست بردم و سی دی رو گذاشتم کنار اون دوتا ، بی شک اینم مال یاسی بود که من متوجهش نشده بودم چون یادم نمیومد تو محل کارم و رو میزم سی دی داشته باشم .
-اِ..دختر مگه نگفتم دست به چیزی نزن تا بیام .
-چی شد ؟ دادی بهش ؟
-دادم به سعید خودش نبود بیچاره این روزا خیلی گرفتاره .میدونی که کارخونه داره ورشکست میشه .
-چی ؟
-پارسالم این اتفاق افتاد یه وام سنگین گرفتن و سند خونه شون موند تو رهن بانک اما نتونستن اقساط و بدن حالا باید یه کاری کنن.
-چه کاری ؟
-نمیدونم جز ماشین و اون خونه چیزی دیگه ای ندارن .
romangram.com | @romangram_com