#طلسم_شدگان_پارت_52
تند و پر اخم نگاهش کردم نه از نامربوط بودن حرفش از سر به دل ننشستن جمله ش .
-باشه بابا کسی ندونه فکر میکنه ...
پریدم وسط حرفش : یاسی حوصله ندارم .
-پس مامان چی؟
-پنج شنبه برمیگردیم .
***
وسایلم و توی کیفم قرار دادم و نگاهی به یاسی تو فکر رفته انداختم ، کم پیش میومد یاسی فکرش درگیر باشه و کم حرفی کنه .
-چی شده ؟
سرشو بالا اورد: مطمئنی رییست عصبانی نمیشه ؟
-قرار نیست که بفهمه .
-نمیدونم چرا میترسم .
از جا بلند شد و کشوی کمد لباسها رو بیرون کشید و مقداری سی دی و برگه ی کاغذ بیرون کشید و به سمتم گرفت:
-بیا اینا رو بگیر ، ممکنه خیلی وقت نکنم و دیر بیام تو اگه وقت داشتی یه مقدارشو تایپ کن و این سی دی هام پیشت باشه چند تا عکس هست رسیدی به اون قسمتا تو برگه ها و بین نوشته ها اشاره کردم باید کدوم تصویر گذاشته شه .
لبخندی به صورتش پاشیدم و به سرعت از خانه خارج شدم ، کیفم به لرزه افتاد و بلافاصله به خیال تماسِ یاسمن گوشی رو از کیفم خارج کردم ، با دیدن اسم امید پوفی کشیدم ، خواستم دوباره گوشی رو به سر جای قبلیش برگردونم اما فکر کردم شاید کار واجبی داره ، شاید مشکلی داره ، شاید کمکی لازم داره ، شاید کس دیگه ای به کمک نیاز داره ، من ادم بی تفاوت گذشتن از کنار اشنا و نا اشنا نیستم ، پس دستم دکمه تماس رو فشار داد و ارتباط وصل شد .
***
غرق تو فکر حرفهای امید نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ، ساعت نزدیک یک بود و یاسی همچنان نیومده بود ،بلافاصله ی شماره شو گرفتم .
-اخ اخ ببخشید یادم رفت بهت زنگ بزنم تمام سی دی ها و برگه هایی که بهت دادم و بذار کنار شب بیار خونه ، واسه تحقیقم لازم نیست بیام کارخونه یه جای بهتر گیر اوردم .
اومدم بگم کجا که درب اتاق محکم باز شد .
در با شدت باز شد ، وحشت زده از روی صندلی بلند شدم ، نگاه ترسیده ی من بالا اومد و گوشی توی دستم تاب لرزش دستامو نیاورد و پخش زمین شد و نگاه حسرت بار من روی اون طوسی داغون نشست
romangram.com | @romangram_com