#طلسم_شدگان_پارت_49
-میریم کارخونه ؟
پرحرص نفسشو بیرون داد : کارخونه چیکار کنیم ، میریم سمت شهر .
-من باید چیکار کنم ؟
-در یه اژانس پیاده ت میکنم ، این خرماهارو ببر کارخونه بین کارگرا تقسیم کن و که یه فاتحه م بخونن .
لحن دستوریشو دوست نداشتم و پر اخم نگاهی به بیرون انداختم .
-اقا تموم شد و طناب و بستم .
-دستتون درد دنکنه ، پس من ماشین و خلاص میکنم شماام حرکت کنید.
-باشه اقا .
الوند سوار شد ، دلم سوخت از دیدن تن و صورتی که خیس بارون شده بود و زود فراموش کردم تندیشو ، نگاهی به روبه روم و جعبه ی دستمال کاغذی انداختم دست یردم و برگه ای بیرون کشیدم و مقابل صورتش قرار دادم .
-بفرمایید .
بدون هرگونه عکس العملی جواب داد : بخوام خودم برمیدارم .
و همزمان سرش رو به فرمان ماشین تکیه داد .
-ای بابا مگه خیس نشدین حداقل اون چیک چیک اب رو صورتتون و پاک کنید .
نگاه کوتاهی روانه ی چهره م کرد ، سرش رو نرم بلند کرد و دستمال و بی حرفی گرفت :
- میگم نفهمیدید چرا ماشینتون خراب شد ؟
-نه.
-خب مگه میشه این ماشین همینجوری خراب شده باشه ؟
-نه .
romangram.com | @romangram_com