#طلسم_شدگان_پارت_46
-اقا خیلی جلو اومدید که ؟ یه دنده عقب بگیرید بهش برسیم .
-پیاده شو .
با چشمانی گرد شده به راننده چشم دوختم : یعنی چی ؟
باصدای بلندی فریاد زد : جیغات رو اعصابمه با پای خودت پیاده میشی یا پیاده ت کنم .
نگاهم رو گرداندم به سمت افرادی که در اتوبوس حضور داشتند اما بی توجه به من و حضورم سرگرم صحبت کردن بودند ،چه جماعت نامردی همسفرم بود .
-ببینید اقا من فقط میخوام ببینیم اون ادم که داره واسه شما دست تکون میده کمکش کنید دردش چیه ؟ حس انسان دوستیم بهم میگه کمکش کنم ،
-سخنرانیت تموم شد حالا برو رد کارت .
-یعنی چی ؟ من مسافرتم .
-به مسافر ازار دهنده .باور کن اگه پیاده نشی بد می بینی .
لحن کلامش روحمو ازار میداد: پیاده میشم ولی اونیکه بد میبینه من نیستم .
بی توجه به بد وبیراهایی که میگفت ، در دل لعنتی ای نثارش کردم و پیاده شدم همزمان باد سردی به صورتم خورد و راننده اتوبوس با سرعت تمام دور شد...رامش نیستم اگه شکایتتو نکنم . صبح دلگیری بود نگاهی به اسمان ابری انداختم و سپس به مسیر جاده ، لبخندی رو لبم نشست وقتی فهمیدم ماشین الوند تو تیررس نگاهمه . پس خیلی هم دور نشده بودیم .
با قدمهای تندی به سمت ماشین حرکت کردم ، صدای رعد اسمان باعث شد تکان شدیدی بخورم اما همچنان به مسیرم ادامه دادم .
در چند قدمی الوند توقف کردم ، نگاه دوخته شده به جاده ش بودن منو کنارش احساس نمیکرد.
چند سرفه ی مصلحتی من با نگاه برگشت خورده ی الوند که داشت رنگ تعجب میگرفت همزمان شد و نگاه من که لحظه ای میخ لباسهای سیاه تنش شد که بوی مرگ میداد تو بیستم دی که من متنفر بودم از مرگ اما بلافاصله به خودم اومدم .
-سلام ،خوب هستید ؟ سلامتید ؟ خانواده محترم خوبن ؟ ماشینتون خراب شده؟
نگاهی به دور و اطراف انداخت و در جواب تمام انرژی ای که خرج پرسیدن حالش کرده بودم به سلامی ساده اکتفا کرد و بلافاصله پرسید :
-شما اینجا چه میکنید ؟ اصلاً با چی اومدید ؟
-با گاری که نیومدم با اتوبوس ، پیاده شدم که بهتون کمک کنم .
-کو اتوبوس ؟
romangram.com | @romangram_com