#طلسم_شدگان_پارت_44
یاسی یه ضربه محکم زد به سنگ و سنگ فاصله گرفت و کمی بالاتر پرت شد .
-از فردا میام کارخونه واسه تایپ تحقیقم.
-قرار بود هفته ی قبل بیای ؟
-چیکار کنم به درسام خیلی نمی رسم ولی از فردا حتماً میام .
-خدا کنه ، ولی تو خیلی بی خیالی .
-خواهر توام دیگه .
هردو بلند خندیدیم و همزمان نگاهی به سمت ایستگاه اتوبوس انداختیم .
-امروز تا دوازده کلاس دارم تو هم بیا بریم ارامگاه ، باشه ؟
نگاه از ایستگاه گرفتم : امروز کارخونه م .
-میتونی مرخصی بگیری امروز سالگرد مادرمونه .
-هرسال ما این بحث و میکنیم و اخرشم هردو میشیم یه پای سست که حس رفتن به قبرستان و نداره .
-اما حرفایی که تو از میراقا شنیدی چی ؟بیا فقط بریم ببینیم قبر کنار قبر مامان متعلق به کیه ؟
چند روز بعد وقتی اروم شدم و دلم یه سنگ صبور محرم میخواست قفل لبم باز شد و تقسیم کردم دردم و واسه یاسی ، اونم شنید و پا به پای من درد کشید حرفام یاسی رو هم هوایی کرد ، هوای دونستن حقیقت که از ته دل ارزو میکردم اینبار ته قصه ی حق تلخ نباشه .
-با کدوم نشونی ؟
-ای بابا کاری نداره که میریم اونجا از کسی میپرسیم ببینیم ردیف اجساد خاک شده تو سال هفتادو هشت کدومه .
-حالت خوش نیست ، اومدیم و فهمیدی بین کلی قبر تو اون سال مگه میشه ؟!
-کلی قبر کجا بود ؟ اون موقع تعداد مرگ و میر خیلی کم بود چون نه سایپا و نه ایران خودرو انقدر ماشین بیخود تولید میکردن که امار تصادف هر روز بیشتر بشه و نه خبری از این هواپیماهای رده خارج روسی بود که راه به راه سقوط کنن و نه امپول و استامینوفن چینی که ادم بکشن و کسی ککشم نگزه .
دوباره نگاهی به سمت ایستگاه اتوبوس انداختم : ببین اتوبوسم اومد بعد در موردش حرف میزنیم .
-منتظرتم .
romangram.com | @romangram_com