#طلسم_شدگان_پارت_30

-راستی اقای مرادی یه چیزی فراموش کردن بهتون بگم .

همه دست از کار کشیدیم و به بهاره چشم دوختیم که حرفاشو ادامه بده :اقای یزدان مهر گفتن تا پس فردا یه صورت حساب سود و زیان از ده سال فعالیت اخیر کارخونه تهیه کنید .

-چرا انقدر عجله ؟

-ظاهراً تقاضای شریک مالی اقای یزدان مهر بوده.

-اقای ابطحی که فوت کردن .

-دقیقاً به همین دلیل ، وراث میخوان تقسیم ارث کنن .

-امیدوارم اتفاق بدی واسه کارخونه نیفته .

-نه وراث مشکلی با ادامه ی فعالیت کارخونه ندارن .

-همین که میخوان رو حسابای کارخونه نظر بدن یعنی یه مشکلی دارن .

در حالیکه به مکالمه مرادی و بهاره گوش میدادم نگاهی به گوشی ام انداختم خبری از امید نبود و من بی تاب قراره فردا یه لعنتی نثار این بی طاقتیم کردم .

-پس بهتره همین حالا همگی تلاش کنیم و اسناد حسابداری رو تنظیم کنیم ، هرکی سندای بخش مربوط به قسمت خودشو تنظیم کنه .

-از اسناد بایگانی استقاده کنیم یا همین اسنادی که از قبل داخل سیستم موجود بوده کافیه ؟

مرادی دستی به ته ریشش کشید و در جواب سوالم گفت :

-مطمئناً میشه به اطلاعات خانم سرمدی بسنده کرد ضمن اینکه اونقدر وقت نداریم ، میدونید باید اطلاعات چند سال و بررسی کنید .

با تکان سر حرفهاشو تایید کردم و مثل بقیه مشغول کارم شدم... نگاهی به اسناد حسابداری اخیر انداختم و پوفی کشیدم ...ماهیت شغل حسابداری کسل کنندگی ش بودو گاهی اوقات خارج از عاقه مندی های من .

اونقدر که حواسم و به گوشی موبایلم داده بودم با بلند شدن صدای ویبره ش بلافاصله متن پیام رو باز کردم

»» فردا نزدیک پارک لاله یه نمایش دیوار مرگ ِ، ساعت ده اونجا باش ««

بلافاصله پیام زدم

»» ده صبح ؟««

romangram.com | @romangram_com