#طلسم_شدگان_پارت_26
-رامش یکی هست که میگفت میتونه کمکمون کنه .
-کی ؟
سکوتش ازارم داد :
-نکنه جادو گر استخدام کردی سحر و طلسم باطل کنه .
لحنم تند بود و کلامم نیش داشت .
-نه ولی یه نفر هست که میخواد ببینت .
-داری مشکوک حرف میزنی ، کی میخواد منو ببینه .
-یه نفر که میخواد از گذشته بگه .
-گذشته .
با تردید گفت : مادرت ...
ارامتر ادامه داد : میگفت باید بدونی مادرت اونی نیست که شنیدی ، باید بدونی مادرت به قتل رسیده ...میگفت بهت بگم نمیخوای بدونی قاتل مادرت کیه ؟
گوشی تلفن از دستهای سرد و عرق کرده ام سر خوردو افتاد کنار پاهایم، نبضم تند میزد و نفسم میومد و میرفت...قتل مامان...مامانی که تو تصادف کشته شه بود و در اثر یه سانحه با یه مرد غریبه ...بابا گفته بود...وقتی بابا میگفت درست بود ...پس امید چی میگفت ؟ کی میخواد از مامان بگه ؟
-چی شده رامش ؟
حالم و نفهمیدم و بی توجه به نگرانی یاسی تنم و پرت کردم تو اغوشش . نه بغض داشتم و نه هق می زدم .
-رامش عزیزم امید چی گفت نکنه بازم همه چی بهم خورد ؟
کمی ازش فاصله گرفتم و با تکان سر گفتم نه .
-پس چی شده بگو دیگه دردت به جونم .
براش گفتم از حرفهایی که امید زد ...از مامان ...از مامانی که با همه ی بدی هایی که ازش شنیده بودیم به حرمت گذشته ای که ازش تو ذهن داشتیم و مهربانی های مادرانه اش منفور نمیشد ...و اون با حالی خرابتر از من سرخورد رو زمین و منم کم جون تر از اون کنارش نشستم .
-باورم نمیشه اگه کسی مامان و کشته چرا بابا به ما چیزی نگفت ؟!
romangram.com | @romangram_com