#طلسم_شدگان_پارت_23
-سلام خواهری خسته نباشی.
-سلام یاسی ،قبول باشه قران میخوندی ؟
-اره مسابقات حفظ شرکت کردم جایزه اش یه سکه اس دلم میخواد حتماً برنده شم .
-به امید خدا برنده میشی.
- خدا کنه هرطور شده باید یه کامپیوتر بخرم دیگه از بس واسه تحقیقاتم به دوستام رو انداختم که خجالت زده شدم .
در سکوت لباسهامو عوض کردم نگاهی به یاسی که دوباره غرق قران خوانیش شده بود کردم ،حق داشت باید به زودی یه کامپیوتر واسه ش میخریدم ، بابا قول داده بود تو چند ماه اینده اینکارو بکنه اما حالا که قرار بود منم حقوق بگیرم اینکار زودتر انجام میشد . بدون اینکه مزاحم یاسی شم ارام از اتاق بیرون اومدم ، از اشپزخونه صدای غلغل اب جوش داخل کتری کاملاً یه گوش می رسید ،میدونستم یاسمن قصد داشته چایی درست کنه و اما الان دستش بندبود، به سمت سینک ظرفشویی رفتم و قوریه روچایی براشتم و پر از اب جوش کردم .یک پیمانه چایی خشک برداشتم و توی قوری ریختم .
-چیکار کردی ؟
با صدای یاسی وحشت زده به عقب برگشتم
- رامش حواست کجاست ؟زود کتری رو بشور .
گیج به کتری چشم دوختم نفس ارومی گرفتم... خدایا اشتباهاً چای رو توی کتری ریخته بودم.
-بیا این طرف خودم تمیزش میکنم .
-وای خدایا چرا من باز خراب کاری کردم .
-از بس بی دقتی اهمیت نمیدی به چیزی . به خدا اگه حواستو جمع کنی این اتفاقات نمیفته .
-فکرم درگیره .
-درگیر کی ؟ اقای رییس ؟
یاسی میتونست حتی اگه عصبی هم باشه شوخی کنه .
-یاسی دیگه حتی شوخی شم نکن من قراره ازدواج کنم و تعهدم نسبت به ازدواج و نادیده نگیر .
-نمیخوای که بگی به امید متعهدی ؟
romangram.com | @romangram_com