#طلسم_شدگان_پارت_21
ابروهاش از شدت تعجب بالا رفتن ، از دست خودم بیشتر حرص خوردم و بلافاصله لب گزیدم ...وای خدایا من چی گفتم ؟ اخه چرا یاد نمیگرفتم زبانم و کنترل کنم و رو حرفایی که میزنم یه کم فکر کنم .
سرش رو به نشانه ی افسوس تکان خورد و دست سعید روی شانه اش نشست : بهتره مهندس شریفی رو خبر کنیم شاید بتونه یه کاری کنه شاید یه بک اپی چیزی وجود داشته باشه .
-هیچی نمونده .
نفس پرحرص و خشمشو بیرون داد : حیف مادرم ...
اما به جای ادامه ی جمله حرف عوض کرد : اگه اطلاعات یرگشت که برگشت اگه نه باید بشینی و کل پرونده های تو بایگانی رو بیاری و تمام درامدا و هزینه های مربوط به تولید و محاسبه کنی و سنداشو تنظیم کنی .
-من پریزو نکشیدم ..،وقتی من اومدم تو اتاق کامپیوتر خا...
-سعید جان بهتره با اقای یزدان مهر کیس و ببرید وزودتر خیال همه مون و راحت کنید .
الوند قبل از سعید از اتاق خارج شد و سعید درحالیکه کیس رو از از سیم های متصله جدا میکرد با گفتن یه به کارتون برسید از اتاق شد .
نفس پرصدامو بیرون دادم و روی صندلی نشستم . چرا این مرد خودخواه به حرفام گوش نکرد باید میفهمید این خرابکاری ربطی به من نداشته ...بهاره صندلیشو جابه جا کرد و کنارم قرار گرفت .
-عزیزم ناراحت نباش درست میشه .
حرفش رو به خاطر اوردم
-چراگفتی من کامپیوتر و از برق کشیدم ؟
لبخندی زد : تو الوند و هنوز نمیشناسی متاسفانه اون به خاطر مشکلی که تو بچگی براش پیش اومده عصبی شده و نسبت به ادمای اطرافش بی اعتماده اگه میگفتی مقصر نیستی ... به خاطر حس بدبینی اون و گذشته ی خودت هیچ وقت باور نمیکرد و تو بیشتر خراب میشدی ، اون همونطور که زود عصبی میشه خیلی زودم اروم میشه خیالت راحت من واسه ت بهترین کارو کردم .
ارام حرف میزد و گاهی نگاهی به مرادی و بابایی می انداخت تا مطمئن شه به حرفامون گوش نمیدن و من با همین کلام معمولی کاملا جذب شده بودم . مهربانی جذب کننده ست .
-هنوز ازم دلخوری ؟
لبخندی زدم ...حس خوبی که به بهاره داشتم مانع دلخوری و رنجشم میشد .
-سعید نمیذاره عصبانیت الوند ادامه پیدا کنه بهت قول میدم هیچ اتفاقی نمیفته .
-ممنون که به فکرمی خداروشکر میکنم با یه ادم خوب همکار شدم .
romangram.com | @romangram_com