#طلسم_شدگان_پارت_19
بابایی لبخندی زد و سر جاش نشست کمی که گذشت مرادی و بهاره هم وارد اتاق شدند ، دست بردم و مجدداً کامپیوتر رو روشن کردم صفحه ی ابی رنگی جلوی چشمام ظاهر شد اما هرچقدر صبر کردم تغییری تو اون حالت ایجاد نشد .
-وا این چرا اینجوریه ؟
-چی شده ؟
-نمیدونم بهاره جان انگار روشن نمیشه .
بهاره از جاش بلند شد و به سمتم اومد.
-اِ... این که ویندوز پرونده.
مرادی و بابایی با این حرف بهاره به سمتم اومدند .
-حالا باید چی کار کنم ؟
-بهتره به مهندس شریفی بگیم .
-نه تو سیستم کلی اطلاعات مالی هست باید اقای یزدان مهر در جریان قرار بگیرن بهتره اول به اقای یزدان مهر خبر بدیم.
یزدان مهر یعنی رییس کارخونه...کسی که سابقه ی کاریمو میدونست و اعتمادی بهم نداشت و اومدنش یعنی یه دردسر بزرگ ...
-حق با خانم ایزدیه .
-پس من میرم خبرشون میکنم.
کاش میتونستم مانع رفتن بهاره شم اما اون امان نداد و بلافاصله از اتاق بیرون رفت ...چند دقیقه بعد به اتفاق الوند و سعید داخل شدن. تمام بدنم و لرزش خفیفی گرفته بود...ترس حسی بود که حتی نفس کشیدن عادی و برام سنگین کرده بود ...تو دلم از خدا کمک خواستم خدایا ابن جریان و ختم به خیر کن پانصدتا صلوات نذرت میکنم ...شایدم بیشتر بعداً با همدیگه تو تعدادش به تفاهم میرسیم فقط یه کاری کن کامپیوتر درست شه یا حداقل گناه خرابکاری یکی دیگه گردنم نیفته ،شاید کمک حسابدار قبلی کاری کرده سیستم خراب شه .
- ظاهراً ویندوز سیستم خانم زمانی پریده .
-چرا ؟
اومدم حرف بزنم که قبل از من بهاره مداخله کرد : مثل اینکه رامش جان حواسش نبوده و کامپوتر و یکدفعه برق بیرون کشیده و وویندوز پریده.
بهاره داشت چی میگفت لرزش تنم بیشتر شد و سرم در جهت چپ و راست به حرکت درومد ، لب باز کردم که بگم من اینکارو نکردم اما بهاره اشاره کرد سکوت کنم .
romangram.com | @romangram_com