#طلسم_شدگان_پارت_18

-سلام خانما .

صدای اشنایی بود ، نگاهم بالا اومد و با چهره ی شاد سعید روبه رو شدم .بلافاصله به احترامش از جا بلند شدم اما بهاره بی تفاوت در جای خود نشسته بود حتی نیم نگاهی ام به سعید ننداخت .

-بانو هنوز یا من قهری ؟

بهاره بدون اینکه بهش نگاهی بندازه گفت :بهش بگو وقتی باهام دعوا میکنی به عواقبش فکر کن که مجبور نباشی منت کشی کنی .

در سکوت به روبه رو خیره شدم ...دخالت کار درستی نبود .

-بهش بگید مگه من چندتا خانم گل دارم که منتشو نکشم.

بهاره تند به سمتش برگشت .

-اِ...چطور همه ش بهم گیر میدی تو حسابدار نمیشی .

صندلی رو کنار کشید : اخه عزیزم مگه من چی گفتم ؟

بهاره کاملاً به سمت سعید چرخید : چرا سعید متوجه نمیشی خب من حسابداری مو تو امریکا خوندم .سیستم حسابداری ایران و امریکا خیلی متفاوته. یه کم که بگذره راه میفتم .

از ذهنم گذشت استادمون همیشه تاکید داشت سیستم حسابداری به جز چند قانونِ ممنوعه در کل جهان خیلی متفاوت نیست ، به نظر می رسید بهاره میخواد خودشو واسه شوهرش لوس کنه ، شاید بیشتر موندنم مناسب نبود ، تند از جا بلند شدم.

-بهتره برم سرکار تو نمیای بهاره جان ؟

-تو برو منم میام.

از سعید مردی که حتی شهرتشو نمیدونستم خداحافظی کردم و به اتاق کارم رفتم هنوز کسی نیومده بود، پشت سیستم نشستم و دست بردم کامپیوتر و روشن کردم اما خبری از روشن شدن صفحه ی مانتیور نشد نگاهی به پریز انداختم ،به برق نبود لبخندی زدم و از جا بلند شدم .

-چی شده؟

نگاهی به اقای بابایی که تازه وارد اتاق شده بود انداختم : ظاهراً پریز کامپیوتر به برق نبود.

-چطور ممکنه خودم دیدم که به برق وصله.

لبخندی زدم

-اشکالی نداره خودم درستش میکنم.

romangram.com | @romangram_com