#طلسم_شدگان_پارت_14
-ممنون.الان پیداش میکنم.
دست بردم که دکمه ی کامپیوتر و بزنم تا سیستم روشن شه ،صدای ضربه هایی به در باعث شد دستم ثابت بمونه و چشم از صفحه ی خاموش ال سی دی مانیتور بگیرم،چند ثانیه بعد زنی وارد شد دقت که کردم متوجه شدم این همان منشی ایست که ابتدای ورودم دیدم.
-خانم زمانی ببخشید من حواسم نبود اقای یزدان مهر خواستن اول شما رو ببینن ظاهراً باید یه سری سوالاتو ازتون بپرسن.
لبخندی زدم به دنبال خانم هاشمی به راه افتادم.مقابل درب اتاق مدیریت مکثی کردم و بعد از چند ضربه ارام وارد شدم، با دیدن همون مرد ناشناس و دوستش سعید چشمانم گرد شد و سلام کردن را فراموش کردم.اما اون دو واکنششون خیلی طبیعی بود .
-میخواین تا فردا همونجا بایستید ؟
به خودم اومدم.
-سلام.
-پس شما رامش زمانی هستید ؟
لبهاش کج شدند و من حس کردم این یعنی پوزخند.
-دیدی سعید جان اشتباه کردی ، کسی قصد نداشته عمداً ایشون و زیر بگیره بیچاره اون راننده که از ترسش فرار کرد ، این خانم اونقدر سربه هوا هست که نیازی نیست عمدی خرج کنی ،اخه میدونی این خانم سفارش شده توسط مامانم یکی از شاهکارای خلقته.
چند قدمی برمیداره و نزدیکتر میشه ، دست به سینه و متکبرانه با نگاهی که از بالا ادمها رو زیر نظر داره نگاهم میکنه .
-خودت تعریف میکنی چی کار کردی یا من بگم...البته خودت بگی بهتره اخه من ادم خوبی ام همیشه به ادما فرصت حرف زدن میدم .
-خب اون فقط یه اشتباه بود واسه هر کی ممکنه پیش بیاد.
نگاهم بالاتر اومد مکث کردم روی تابلوی عکس مزین شده به روبان مشکی ...شباهت زیادی بود بین این مرد و مرد داخل قاب عکس ...
ابروهاش بالا میرن: جداً حتی اگه حسابداری ام نخونده باشی نمیتونی اونجوری گند بزنی به کل حساب کتابا.
-من کارم و درست انجام داده بودم هنوزم متوجه نمیشم کجای کارم مشکل داشت ؟ مطمئنم یکی عمداً توحسابا دست برده بود .
-سری تکان داد
-جالبه ...چند لحظه پیش که مدعی بودید یکی میخواسته زیرتون کنه و حالا...بگذریم از اینا شما امروز اینجایی به اصرار مادرم...متاسفانه یا خوشبختانه سهامدار اصلی این کارخونه مادرمه و ایشونم دستور استخداتم شما رو صادر کردن.
-خدایا چرا درست به حرفام گوش نمیدید ،اولاً اونیکه مدعی بود کسی قصد زیر گرفتن منو داره دوستتون بود نه من پس ایشون ..
romangram.com | @romangram_com