#طلسم_شدگان_پارت_12
زیر لب زمزمه کردم .
-خب بابا منتظر میمونم انگار من خودم قتل کردم.
انگار شنید که بلافاصله جواب داد : عوض تشکرشه
و بی لحظه ای توقف دور شد.
-ببخشید این دوستم یکم عصبیه.
-بی خیال بابا مهم نیست.
سعید کمی با تعجب نگاهم کرد و من اون موقع متوجه شدم از ادبیات کوچه بازاری استفاده کردم ، خدا بگم چی کارت کنه یاسی .
صدای اژیر پلیس نجاتم دادو چشم دوختم به ماشین پلیسی که لحظه به لحظه نزدیکتر میشد.
افسر پلیس اسمم و پرسید به همراه چند تا سوال و من و دو شاهدم هر چی که اتفاق افتاده بود و توضیح دادیم.
افسر نگاهی به خط ترمز ماشین انداخت و با حالت مشکوکی پرسید :
-مطمئنید که کار راننده عمداً بوده ؟
مردناشناس بلافاصله جواب داد : من که حواسم نبود ولی سعید میگه راننده ثابت ایستاده بوده و با دیدن این خانم حرکت کرده حتی سعید بود که منو متوجه ی ماشین و البته این خانم کرد .
-عجب... جالبه راننده با سرعت اومده و درست وقتی رسیده به این خانم مسیرشو عوض کرده خط لاستیک ماشین اینو نشون میده .اگه کارش عمد بوده چی باعث تغییر مسیرش شده ؟
با سردرگمی و کلافگی به حرفاشون گوش میدادم من که از اول گفته بودم کسی باهام خصومت نداره بی شک یه راننده ی نابلد بوده .افسر روبه سمتم کرد :
-من اظهارات و یاداشت کردم خانم زمانی اگه مورد مشکوکی دیدید و اتفاق مشابه ای براتون افتاد مارو در جریان بذارید.
بعد از کلی وقت تلف کردن بیهوده بلاخره افسر اجازه رفتن داد و من با عجله تشکری از هردو مرد کردم و به سمت محوطه ی کارخانه راه افتادم .
وارد محوطه ی داخلیه کار خونه شدم.مسیر جاده که دور تا دورش رو درختهای برهنه از برگ پوشانده بودند و در پیش گرفتم،از ذهنم گذشت باید اینجا تابستانها و بهارهای زیبایی داشته باشه.
به یه دو راهی رسیدم،ونگاهم وبالا اوردم مسیر زیادی تا قسمت تولید باید طی میشد،راه کج کردم سمت راست،جایی که قسمت اداری بود.نگاه افراد حاضر در محوطه رو رویِ خودم حس میکردم، دلم یه چشم غره ی اساسی میخواست تا حالیشون کنم اما الان وقت مناسبی نبود پس سعی کردم اهمیتی ندم و به مسیرم ادامه دادم،درب ورودی مجهزبه حس گر بود که با نزدیک شدنم باز شد به سمت بخش اداری .
تنها منظره ی روبه روم یک سالن بزرگ بود،
romangram.com | @romangram_com