#طلسم_شدگان_پارت_11
نگاه بهت زده ی من و اون مرد ناشناس همزمان روی صورت مردی که سعید نامیده شده بود چرخید .
-چرا این حرف و میزنی سعید ؟
-من کاملاً حواسم به خیابان بود اون ماشین ساکن و منتظر بود راننده تا این خانم و دید ماشین و روشن کرد.
-یعنی عمداً میخواست بلایی سرش بیاره؟!
نگاه مرد نااشنا همراه با تعجب روی صورتم چرخید.
-بهتره بلند شی دیگه.
لحن امرانه ش باعث ترسم شد و تاره یادم اومدم همونجوری مثل این احمقا رو زمین نشستم به سرعت از جا بلند شدم در حالیکه قلب تو سینه ام در حال ایستادن بود.
-بهتره پلیس خبر کنیم.
سعید بلافاصله پیشنهاد دوستشو قبول کرد : اره منم موافقم.
پلیس ؟ اخه لازم بود؟ با هر جون کندنی بود لب زدم:
-اما کسی با من دشمنی ای نداره .
نگاه هردو به سمتم چرخید:اما مطمئناً وقتی سعید میگه اون ماشین قصد زیر گرفتنتونو داشته قطعاً همین طوره پس بهتره به پلیس بگیم.
نمیفهمیدم چرا به شدت از این مرد میترسیدم، مرد ناشناس گوشیشو از جیبش خارج کرد و با پلیس تماس گرفت ، اومدن پلیس با تاخیر همراه شد...از جام بلند شدم م و به سمت اون دومرد حرکت کردم ..
-ببخشید من کار دارم نمیدونید پلیس کی میاد؟
-اگه سعید درست گفته باشه هرکاری ام که داشته باشید از جونتون واجبتر نیست.
اخمهای در هم مرد و نگاه مظنونش حالم رو یک جوری کرد ...لحن متکبرانه ش جالب نبود و من عادت نداشتم مردی انقدر خشن باهام صحبت کنه مردهای زندگی من پدرم بود که اسوه ی پدری بود و امیدی که ...راستی امید واسه من چی بود ؟
-چرا انقدر عصبانی هستی ؟
-کلی کار داریم سعید.
romangram.com | @romangram_com