#طلسم_شدگان_پارت_107


-من خوبم نیازی نیست .

-میدونم اما خوب بهتره بازم ببینتت .

حرفی نزدم و خاله از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد به همراه یاسی و دکتر برگشت ، به دکتر سلام کردم ، یاسی با شیطنت اشاره ای به دکتر کرد ، زیر چشمی چهره ی دکتر رو از نظر گذراندم ، مردی پا به سن گذاشته که نداشتن مو روی سرش اولین چیزی بود که توجه رو جلب میکرد و من با توجه به صحبتهای بی سر وته یاسی ذهنم از دکتر یه مرد جوان خوش تیپ ساخته بود ، هرچند تیپ دکتر شایسته و موقر بود ، دکتر کنارم روی صندلی نشست .

-از رنگ و روت معلومه حالت بهتره ، دستتو بیار جلو .

دستم رو جلو بردم ، نبضم رو گرفت و مقدار تبم رو سنجید : شکر خدا تبت پایین اومده و وضعیتت نرماله ، فقط داروهاتو سر وقت بخور و یه چند روز سرخ کردنی رو بذار کنار تا روز سال نو بتونی اجیل بخوری که همشو این یاسی خانم شیطون نخوره .

همزمان نگاه کوتاهی به یاسی انداخت و یاسی معترض لب ورچبد :

- اقای دکتر ...

دکتر با خنده رو کرد سمت من : دروغ میگم دخترم .

معلوم نبود یاسی چه شیطنتی کرده بود که دکتر این حرف رو زد ؟! خندیدم ، ازته دل...دکتر بعد از چند قلم نصیحت دیگه از اتاق خارج شد و خاله به قصد بدرقه همراهش رفت .

یاسی دست به سینه و پر شیطنت نگاهم کرد : خب ..نظرت در مورد دکتر چیه ؟

-الان ترجیح میدم نظرمو در مورد خودت بدم ...تو دیوونه ای .

-عاقل یا یادیونه ؛ حاضرم شرط ببندم اون لحظه تو ذهنت جوونترین و خوش تیپ ترین مرد دنیا رو به عنوان دکترت تصور کردی .

با انگشت چند ضربه به سرش زد : اینجای تو مشکل داره تقصیر من چیه ؟

-من میتونم جوابتو بدم ؟!

چشمکی زد : پاشو بریم شام بخور .

-اصلاً حوصله ی تو جمع اومدن ندارم .

ترجیح میدادم یکم فرار کنم ، از مردی که پدرم بود .

-باشه هر جور راحتی ولی فقط امشب با اینجال بی خیالت نمیشم میرم شام هردمون و میارم تو اتاق ، خاله واسه ت یه سوپ خوشمزه درست کردی ، مدیونی اگه فکر کنی نصفشو تا حالا من خوردم .


romangram.com | @romangram_com