#طلسم_عشق_پارت_84
www.negahdl.com
یکی دیگه حرفش رو ادامه داد:
- هرجا که میرفتیم ارتش رو برمیداشت و برای گیرانداختنمون لشکرکشی میکرد.
- ما از دستش امون نداشتیم.
دستم رو بلند کردم.
- آروم باشین! بیاین بهش یه فرصت بدیم. فرصتی برای جبران!
مردم سکوت کردن و با تعجب نگاهم کردن. ادامه دادم:
- در برابر تمام آزارایی که بهتون رسونده، باید به ما کمک کنه تا بفهمیم چطور میتونیم همهچی رو به روال سابق برگردونیم.
رایان با خشم گفت:
- واقعاً فکر میکنی که بهت کمک میکنم؟
رو به اون گفتم:
- تو مجبوری به من کمک کنی.
- اونوقت چرا؟
romangram.com | @romangram_com