#طلسم_عشق_پارت_78


حرفم که تموم شد، آذرخش بال‌های بزرگش رو باز کرد و با ارتفاع کمی پرواز کرد تا اون‌هایی که دنبال ما می‌اومدن، ما رو گم نکنن. غافل از اینکه چشم‌هایی ما رو می‌دیدن.

***

سایمون

هلن مشت محکمی به بازوم زد که با تعجب پرسیدم:

- برای چی می‌زنی؟ مگه من چی‌کار کردم؟

خنده‌ی عصبی کرد.

- هاه! چی‌کار کردی؟ کاملاً مشخصه. تو هیچ کاری نمی‌کنی جز گند زدن به روابط انسان‌ها و زود قضاوت کردن.

انگشت اشاره‌ش رو به‌سمتم گرفت و تهدیدوار گفت:

- سایمون! بهت هشدار میدم این اخلاقت رو کنار بذاری و چشمات رو باز کنی. اون دختر هیچ کاری نکرده و داره به ما کمک می‌کنه تا زندگیمون رو نجات بدیم.

- ولی اون می‌خواد تو رو هم اذیت کنه. تو اون رو نمی‌شناسی.

بین حرفم پرید و با همون لحن عصبی گفت:

- حتماً تو می‌شناسیش! اون قصد داشت با نقشه‌ای که کشیده، امید مردم رو بهشون برگردونه.

با گیجی نگاهش کردم.


romangram.com | @romangram_com