#طلسم_عشق_پارت_77

همه با خوش‌حالی هورا کشیدن و وسایلشون رو جمع کردن تا باهم به جنگل بریم. رو به هلن گفتم:

- می‌دونی که باید چی‌کار کنی؟

سرش رو تکون داد و گفت:

- بله بانوی من! به من اعتماد کنین.

دستم رو به‌سمتش گرفتم تا باهم دست بدیم که مچ دستم توسط دستی قوی به اسارت دراومد. نگاهم رو از مچ دستم که به سفیدی می‌زد گرفتم و به صاحب دست نگاه کردم. سایمون با اخم غلیظ و ترسناکی که روی پیشونیش نشونده بود، بهم نگاه می‌کرد. پرسیدم:

- می‌تونم بپرسم دلیل این کارت چیه سایمون؟

فشار دستش رو بیشتر کرد و من نفس عمیقی کشیدم تا از درد فریاد نکشم. غرید:

- هلن طعمه‌ی مناسبی برای نقشه‌هات نیست. اجازه نمیدم اون رو هم قاتی بازیای مسخره‌ت کنی.

این بار من اخم کردم و با حرص و ناگهانی دستم رو کشیدم که به‌خاطر ناگهانی بودن کارم سایمون جا خورد و به دستش که از دور مچم آزاد شده بود نگاه کرد. گفتم:

- بهتره دهنت رو ببندی و ببینی قصد دارم چی‌کار کنم. هیچ نقشه‌ای واسه‌ی تو و هلن نکشیدم.

به هلن نگاه کردم و گفتم:

- به اون توضیح بده که قراره چی‌کار کنم.

و بدون اینکه حرف دیگه‌ای از جانب سایمون بشنوم، به آذرخش نگاه کردم. کمی قد خودش رو کوتاه کرد و به من کمک کرد تا سوار پشتش بشم. با این پای زخمی به‌زور می‌تونستم راه برم، برای همین سوار آذرخش شدم. هرچند که جایی رو تو این تاراگاسیلوس جدید نمی‌شناختم و به کمک آذرخش احتیاج داشتم. به‌سمت جایی رفت که هیچ‌چیزی نداشت. با کنجکاوی به اطراف نگاه می‌کردم که صدای تیک‌مانندی تو گوشم پیچید. به‌سمت صدا برگشتم و با دیدن پله‌هایی که قبلاً اونجا نبودن، ابرویی بالا انداختم. هنوز هم این پله‌های مخفی کار می‌کردن. کاملاً فراموش کرده بودم که اینجا پله‌های مخفی درست کرده بودیم. به آذرخش گفتم:

- پسر خوب! هنوز هم همه‌چی یادته. با جزئیات!

romangram.com | @romangram_com