#طلسم_عشق_پارت_74


هلن نگاهی به من انداخت و سریع کنارم نشست. درحالی‌که به زخم پام نگاه می‌کرد پرسید:

- چی شده؟ میشه خیلی دقیق به من بگین حالتون چطوره؟

لب‌های خشک‌شده‌م رو از هم باز کردم و گفتم:

- هیچی نیست. فقط ضعف کردم و به‌خاطر خونایی که از دست دادم، بی‌حالم.

سری تکون داد و زخم پایم رو باز کرد و با دقت نگاهش کرد.

- خیلی بد بستیش و پارچه‌ای که روش بستی کثیف بوده. کمی عفونت کرده. الان برات می‌بندمش.

باشه‌ای زیر لب زمزمه کردم که دست راستش رو بالا آورد و چندبار دستش رو از مچ به رقـ*ـص درآورد و با هر تکون دستش، انگشت سبابه‌ش رو به انگشت شصتش می‌چسبوند و جدا می‌کرد. کف دستش درخشید و چند برگ کف دستش قرار گرفت. اون رو خیلی آروم با قدرت گیاه‌افزاریش خُرد کرد و کف پام گذاشت و با پارچه‌ی سفید و تمیزی که از لباسش درآورده بود بست و با لبخند گفت:

- خب دیگه تمومه.

با تعجب نگاهش کردم. این امکان نداشت. چطور گیاه‌افزاری می‌کرد؟ مگه قدرت‌ها از بین نرفته بودن؟

- تو... تو داری گیاه‌افزاری می‌کنی؟

به من نگاه کرد و خیلی عادی، انگار که اصلاً اتفاق خاصی نیفتاده باشه گفت:

- بله. مگه قبلاً گیاه‌افزارا رو ندیدین؟

سرم رو به معنی نه تکون دادم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com