#طلسم_عشق_پارت_75

- نه موضوع این نیست. راستش اون‌جور که من فهمیدم انگار قدرتای عنصرافزارا از بین رفته و اونا تا حدودی نمی‌تونن از قدرتای خودشون استفاده کنن.

سرش رو به معنی فهمیدن تکون داد و مستقیم به چشم‌هام خیره شد. توی اون چشم‌های سبزرنگش امید بود. چیزی که تو چشم‌ بقیه‌ی مردم، حتی ذره‌ی ناچیزی از اون دیده نمی‌شد.

- من به خودم مطمئنم. مطمئنم که می‌تونم از قدرتم استفاده کنم و این اتفاق هم میفته. راستش اون‌جور که من فهمیدم، زمانی که تو تولد شما اون اتفاق افتاده و شما ناپدید شدید، جادوگر مردم رو طلسم کرده؛ به‌این‌صورت که مردم باید تا سالیان سال زنده بمونن و نابودی تاراگاسیلوس رو ببینن که با این کار ذره‌ذره داره شکنجه‌شون میده و طلسم بعدی این بوده که تا زمانی که زنده هستن، نمی‌تونن از قدرتای خودشون استفاده کنن و با این حرف تونسته امیدشون رو ازشون بگیره.

به فکر فرورفتم. راست می‌گفت. اگه عنصرافزارها امید خودشون رو از دست بدن و به خودشون و توانایی‌هاشون اعتماد نداشته باشن نیروهاشون کار نمی‌کنه.

- باید این موضوع رو بهشون بگیم. اون‌وقت به خودشون میان و امیدشون رو پیدا می‌کنن.

از جا بلند شدم تا این موضوع رو به اون‌ها بگم که با حرف هلن، روی زمین نشستم.

- راستش رو بخواین من چندین و چندبار این موضوع رو بهشون گفتم؛ اما اونا اصلاً به حرفم‌گوش نمیدن.

پوف کلافه‌ای کشیدم و به فکر رفتم. باید یه‌ جوری اون‌ها رو به خودشون بیارم تا بفهمن که تو این چندسال اشتباه کردن. نفس عمیقی کشیدم. یه راهی وجود داره. هر سؤالی، جوابی داره و این معما هم حتماً یه جواب داره. اونا باید فکر کنن که طلسمشون شکسته؛ اما چطور؟ با فکری که به ذهنم رسید، بشکنی زدم و گفتم:

- فهمیدم باید چی‌کار کنیم.

به هلن اشاره کردم و گفتم:

- به کمکت احتیاج دارم هلن. حاضری کمکم کنی؟

با خوش‌حالی گفت:

- بله بانو. حتماً! من از خدامه که به شما و تاراگاسیلوس کمک کنم. می‌تونین رو من حساب کنین.

- لی‌لی! برو و همه‌ی عنصرافزارا، چه عناصر اصلی و چه عناصر فرعی، همه رو جمع کن اینجا که حرف مهمی باهاشون دارم.

romangram.com | @romangram_com