#طلسم_عشق_پارت_67
- بهتره بفهمی با کی داری چطور حرف میزنی؛ چون اگه موفق بشم، سخت تنبیه میشی.
دوباره پوزخند اعصاب خردکنش رو زد و پرسید:
- چیه؟ من رو هم میخوای مثل پدرم بکشی؟ چون از قدرتم میترسی؟ از اینکه انتقام پدر بیگناهم رو ازت بگیرم واهمه داری؟
با فریاد گفتم:
- پدرت بیگـ ـناه نبود. اون کل تاراگاسیلوس رو داشت نابود میکرد.
صداش رو مثل من بالا برد و با سرش به بیرون اشاره کرد و گفت:
- تو نابودش نکردی؟
با دستش قصر ویرونه رو نشون داد و ادامه داد:
- ببین به چه روزی افتاده. اگه اینجا نابود نشده، پس چی شده؟ چی از این قصر مونده بهجز خرابه؟
- پدرت بیگـ ـناه نبود. پدرت من رو دزدید. ازم خواست باهاش ازدواج کنم.
میون حرفم پرید و پر از حرص گفت:
- دروغه! داری مثل سگ دروغ میگی.
- نه، نمیگم. پدرت برای اینکه به سلطنت برسه به من نیاز داشت. به منی که آخرین بازماندهی خاندان سلطنتی بودم احتیاج داشت. میخواست باهاش ازدواج کنم تا قدرتم رو به دست بگیره. حتی بهخاطر سلطنت به من سم داد. هرروز شکنجهم داد. اگر اون دوتا نگهبان به من کمک نمیکردن معلوم نبود چه بلایی سرمون میومد.
- ولی این تو بودی که پدرم رو کشتی، نه اون!
romangram.com | @romangram_com