#طلسم_عشق_پارت_63
- باید اون دختره رو پیدا کنم ریتا و تو هم به من کمک میکنی؛ چون اگه اون رو پیدا نکنیم معلوم نیست چه اتفاقی بیفته. باید سردربیارم تو اطرافم چه خبره.
این رو گفتم و بهسمت قصر رفتم. باید کمی استراحت میکردم. کل شب رو مشغول پیداکردن اون عوضیها بودم.
***
تیارانا(ملوری)
صدای رفتوآمد افرادی توی گوشم زنگ میزد. تعدادشون به قدری زیاد بود که نمیتونستم تشخیص بدم چند نفرن.
بدنم خشک شده بود و درد میکرد. چند دقیقهای میشد که بهوش اومده بودم؛ ولی پلکهام سنگینی میکرد و نمیتونستم بازشون کنم.
نفسهای داغ و پرشدتی به صورتم برخورد میکرد و کاملاً مشخص بود که نفسهای یه آدم نیست.
با جسم نرمی که تا حدودی زبر بود احاطه شده بودم و خیلی دوست داشتم بدونم دقیقاً کجا و در چه حالی هستم.
نفس عمیقی کشیدم و بازدمش رو با صدا بیرون فرستادم که صدای شخصی بلند شد
- فکر کنم داره بهوش میاد.
صدای آشنایی که شنیده بودم بیشک متعلق به سایمون بود. حتی نمیخواستم به این فکر کنم که این محیط عجیب متعلق به آغـ*ـوش سایمونه.
پلکهای به هم چسبیدهم رو بهسختی باز کردم و به موجود روبهروم که با دقت به صورتم نگاه میکرد خیره شدم.
چشمهای درشت و نارنجیرنگی که رگههای زرد داخلشون پیدا بود و صورت قرمزرنگش این خبر رو بهم میداد که آذرخش کارل همچنان زندهست.
خوشحال از اینکه یه یادگاری از کارل برام مونده لبخند تلخی زدم و درحالیکه اشکی از گوشهی چشمهام پایین میچکید گفتم:
romangram.com | @romangram_com