#طلسم_عشق_پارت_6
- من برای ملکهی سرزمینم هر کاری میکنم، هر کاری!:
و بعد پشت دستم رو غرق در بو*سههای شیرینش کرد. به یکباره عجیب دلم براش تنگ شد! خواستم پاسخ این مهربونیش رو بدم که تاریکی بر سالن چیره و صدای جیغ و همهمه بلند شد.
سر بلند کردم و به آسمون که پر از ابرهای تیره و تاریک شده بود خیره شدم. کمکم گردبادی به وجود اومد و برگهای درختها رو از شاخهها جدا کرد و درختان رو عور و بیبرگ کرد.
صدای خندههای وحشتناکی گوشه به گوشهی سالن رو دربرگرفت. ترسیده به دست کارل چنگ انداخته و خودم رو به اون نزدیک کردم. دستش رو دور شونهم حلـ*ـقه کرد و من رو محکمتر به خودش فشار داد.
وسط سالن جرقههای قرمزرنگی با دودهای سیاه ایجاد شد. مردم هم از ترس به همدیگه چسبیده بودن و با رنگی پریده به وسط سالن خیره شده بودن.
طولی نکشید که از میون اونهمه دود و جرقه، زنی با لباسی سراسر مشکی نمایان شد. سرش رو که بلند کرد با دیدن چشمهاش لحظهای وجودم رو سرما فراگرفت.
صدای همهمهی مردم بلند شد. هرکس یه جمله رو به گونهای متفاوت بیان میکرد.
- اون اومده.
- بالاخره برگشت.
- گفته بود یه روز میاد.
اینجا چه خبر بود؟ عصای تو دستش رو که به زمین زد همهمهها به یکباره خوابید و با قدمهای آروم اما بلندی بهسمتمون اومد، به گونهای که فقط صدای کفشهاش سکوت رو درهم میشکست.
مقابلم ایستاد و با تیلهی سیاه چشمهاش از پاهام نگاه کرد و نگاهش رو آرومآروم سوق داد تا اینکه روی چشمهام توقف کرد. دقیق بهم خیره شد و گفت:
- اسباببازی من چقدر بچهست!
romangram.com | @romangram_com