#طلسم_عشق_پارت_5

- مگه میشه من به پادشاه خودم پاسخ منفی بدم؟

و به‌آرامی و با کمک کارل از آذرخش پایین اومدم. دستم رو دور بازوی کارل حلـ*ـقه کردم و وارد سالن شدم. حضّارِ حاضر در سالن با بلندشدن صدای شیپور سرهاشون رو به‌سمت ما برگردوندن.

لبخندی زدم و نگاهی به کارل انداختم. نگاهش روی مردم میخ شده بود. هردوتامون به یه موضوع فکر می‌کردیم و اون هم اتحاد بود! اتحادی که با کلی مشقّت به دست آورده بودیم. بعد از مدت‌ها کل ایالت‌ها کنار همدیگه بودن؛ در صلح و آرامش.

نفس عمیقی کشیدم و دنباله‌ی لباسم رو تو دستم گرفتم و هم‌قدم با کارل به‌سمت جایگاه حرکت کردم. گیاه‌افزار‌ها شکوفه‌های گیلاس رو از بالای سالن روی سر ما دو نفر می‌ریختن.

از سه پله‌ای که به جایگاه ما دو نفر می‌خورد بالا رفتیم و روی صندلی‌های سلطنتی خودمون نشستیم. با نشستن ما همه‌ی اعضا روی صندلی‌هاشون نشستن و به ما خیره شدن.

پراقتدار و محکم گفتم:

- مردم متحد تاراگاسیلوس! از اینکه در این مراسم حضور پیدا کردید سپاس‌گزارم. از جشن باشکوه لـ*ـذت ببرید و شاد باشید.

حرفم که تموم شد صدای موسیقی تو سالن پخش شد و زوج‌ها دوبه‌دو باهم وسط سالن ایستادن.

- واقعاً خوش‌حالم که همه‌ی مردمم توی جشن تولدم حاضرن.

کارل دست‌هام رو توی مشتش گرفت و گفت:

- همه‌ی اینا فقط و فقط به‌خاطر توئه تک موسیقی قلبم! این هم از هدیه‌ت، با اینکه کمه؛ اما من همین رو داشتم.

و چند ثانیه بعد دستم رو رها کرد. با شگفتی دستم رو باز کردم و به گردن‌بند زیبای درون دستم که اسمم به لاتین و به رنگ چهار عنصر نوشته شده بود خیره شدم. دو طرف اسمم به شکل بال فرشته و شیطان بود و با ریسه‌ی گل از پشت قفل می‌شد. لبخند پر از هیجانی زدم و گفتم:

- ممنونم پادشاه، این هدیه‌ی گران‌بها واقعاً زیباست.

دستم رو گرفت و به لـ*ـب‌هاش نزدیک کرد.

romangram.com | @romangram_com