#طلسم_عشق_پارت_4
لبهی پنجره ایستادم و دامن بلند لباسم رو با دو دستم گرفتم. چشمکی به آذرخش زدم و خودم رو از طبقهی پنجم قصر رها کردم که صدای فریاد کارل بلند شد:
- تیارا!
فاصلهی کمی با زمین داشتم که آذرخش بهسرعت خودش رو به من رساند و من رو گرفت و دوباره رو به بالا پرواز کرد و کنار پنجره ایستاد.
کارل با پرش بلندی روی آذرخش و پشت من نشست.
- حالا دیگه من رو میترسونی؟!
- نه سرور من، میخواستم مهارتم رو در سوارکاری با اژدها به نمایش بذارم.
بیتوجه به لحنم که دوباره رسمی شده بود گفت:
- باور کنم همون دختر ترسو و زبوندرازی هستی که از اژدها میترسید؟ تیارانا خیلی فرق کردی.
- درسته فرق کردم؛ اما هیچوقت نتونستم مثل یه ملکه رفتار کنم و این باعث رنجش اطرافیانم میشه.
- میتونی، قول میدم باهم بریم پیش درخت اسرار تا بهمون بگه چرا اینطور رفتار میکنی.
سپاسی گفتم و آذرخش رو که در حال فروداومدن بود محکم گرفتم. آذرخش کنار سالن مراسم ایستاد. به ستونهای مزیّنشده با گل و شکوفه خیره شدم. کارل با یه جهش روی زمین پرید و دستش رو بهسمتم دراز کرد و گفت:
- افتخار میدید ملکهی من؟
لبخند جذابی زدم و دستم رو درون دستش پنهان کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com