#طلسم_عشق_پارت_54


سری تکون دادم و وارد کلبه شدم و به‌سمت تخت رفتم. تیارانا رو روی تخت گذاشتم و با تفکر بهش نگاه کردم. چه مرگشه که هی از گوشش خون میاد و بیهوش میشه؟

باید این موضوع رو بفهمم. ممکنه بعدها برام دردسر ایجاد کنه و من این‌ رو نمی‌خوام. ظرف کوچیک آبی رو که روی میز کوچیک و گردِ وسط اتاق قرار داشت برداشتم و کنار تخت روی زمین نشستم.

دستمال سفیدم رو از لباسم بیرون کشیدم و با آب مرطوبش کردم و به‌آرومی روی خونی که از گوش تا گردنش ادامه داشت کشیدم که تکون خورد.

چند دقیقه‌ای رو بدون تکون‌خوردن بهش نگاه کردم. وقتی دیدم واکنشی نشون نداد، کارم رو دوباره تکرار کردم و رد خون رو از روی گردنش پاک کردم و از جا بلند شدم.

ظرف رو برداشتم و سر جای قبلیش گذاشتم و به‌سمت در حرکت کردم که با زمزمه‌ش از حرکت ایستادم.

- کا... رل...

به‌سمتش برگشتم و با اخم نگاهش کردم. عجیب بود که تو همین چندثانیه‌ای که چشم ازش برداشته بودم عرق روی پیشونیش نشسته بود. انگار داشت هزیون می‌گفت.

- من... نرفـ... تم... کـ... ار... ل.

معلوم نبود هلن کدوم گوری مونده که نیومد کمکم کنه. به‌سمت تیارانا رفتم که که درِ کلبه به‌شدت باز شد و هلن با سروصورتی آشفته گفت:

- باید فرار کنیم. مأمورای سلطنتی دارن بهمون نزدیک میشن!

***

ملوری(تیارانا)

به سفیدی مطلقی که اطرافم رو دربرگرفته بود چشم دوختم. چند گام بلند برداشتم و به جلو پیش رفتم. نمی‌دونستم کجام و چطور از اینجا سردرآوردم.


romangram.com | @romangram_com