#طلسم_عشق_پارت_52


پوزخندم عمیق‌تر شد و با حرص گفتم:

- اون قاتل پدرمه و من به‌خاطر مردم نمی‌تونم بکشمش! اگه قاتل پدرت راست‌راست جلوت می‌چرخید چی‌کار می‌کردی؟ عصبی نمی‌شدی؟

شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

- مردم برای من در الویت هستن. مطمئن باش اگه بین انتقام و مردم قرار باشه یکی رو انتخاب کنم؛ انتخاب من، مردمه!

سری به معنی تأسف تکون دادم و با لحنی که تمسخر توش موج می‌زد جواب دادم:

- تو جای من نیستی؛ پس نمی‌تونی جای من انتخاب کنی و این‌قدر راحت در مورد بخشش حرف بزنی.

این حرف رو گفتم و چند قدم ازش فاصله گرفتم تا به کلبه‌ی کوچیک خودم برم. اون طلسم لعنتی که همه‌ی ما رو درگیر خودش کرد، باعث شد ما در طول این سال‌ها نمیریم و زنده بمونیم و با چشم‌های خودمون نابودی تدریجی تاراگاسیلوس رو ببینیم.

با صدای هیاهوی بلندی اخمی کردم و به جمعیت که حلقه‌ رو باریک‌تر کرده بودن نگاه کردم. یعنی چی شده؟ نکنه بلایی سرش آوردن؟ با نگرانی به‌سمت جمعیت رفتم و کنارشون زدم.

با دیدن تیارانایی که مثل دیشب از گوشش خون اومده بود و بیهوش کف زمین افتاده بود، حس کردم چیزی تو دلم فروریخت. کنارش چمباتمه زدم و سرش رو به آغـ*ـوش کشیدم.

بدنش مثل دیشب سرد بود. با دستم چندتا سیلی ضعیف به صورتش زدم و صداش کردم:

- تیارانا بلند شو. تیارا...

دستم پشت گردنش بود. سرش به‌سمت پایین خم شد که موهای بلندش آزادانه بین زمین و هوا به رقـ*ـص دراومدن. ناامید از جواب‌دادنش رو به جمعیت غریدم:

- چه بلایی سرش آوردین؟ یعنی متوجه نیستید برای نجات تاراگاسیلوس بهش احتیاج داریم؟


romangram.com | @romangram_com