#طلسم_عشق_پارت_50
- من هیچوقت فرار نکردم. هیچوقت شما رو ترک نکردم.
این بار همون زن گفت:
- من خودم دیدم فرار کردید. وقتی اون جادوگر بهسمت شما جادو فرستاد شما با استفاده از نیروی خودتون بین اون جادو محو شدید و فرار کردید. عالیجناب کارل مرده بودن و تاراگاسیلوس بزرگ در یه چشم به هم زدن تبدیل به ویرانه شد. حالا بعد از گذشت چندین هزارسال برگشتید و میگید ما رو ترک نکردید؟ برای چی باید باور کنیم؟ با چه مدرکی؟
- شما که من رو مقصر میدونید، چطور هزاران سال عمر کردید و نمردید؟
دوباره پاسخ داد:
- اون جادوگر همه رو جادو کرد تا زنده باشیم و نابودی تاراگاسیلوس رو در گذر زمان با چشمهای خودمون ببینیم.
- تویی که اینهمه اطلاعات داری اسمت چیه؟
تلخندی کرد و جواب داد:
- لیلی هستم، ندیمهی شخصی شما!
با دهانی باز نگاهش کردم. اصلاً نشناختمش. لبخند کمرنگی روی لبهام نقش بست که با یادآوری موضوعی همون لبخند هم پر کشید و رفت. با اخم بیحالی پرسیدم:
- کارل کجاست؟
همه بدون اینکه حرفی بزنن نگاهم کردن. ادامه دادم:
- سایمون گفت کارل زندهست. گفت باهم پیداش میکنیم. شما ازش خبر دارید؟
romangram.com | @romangram_com