#طلسم_عشق_پارت_49

- یکی به من بگه اینجا چه خبره! چرا این‌طوری شدین؟

پوزخند زنی باعث شد بهش نگاه کنم. موهای درهم و چشم‌هایی که گود افتاده بودن، چهره‌ش رو رنجیده‌تر نشون می‌داد. به‌سمتش رفتم و پرسیدم:

- تو بگو اینجا چه خبره.

برخلاف بقیه سکوت نکرد. با لحن تمسخرآمیزی گفت:

- فرارت این بلا رو سرمون آورد.

- ولی من فرار نکردم.

صدای هیاهوی جمعیت بلند شد. آروم‌آروم جلو می‌اومدن و با نگاهی که پر از نفرت بود باهام حرف می‌زدن. سرم‌ رو چرخوندم که دیدم دورتادورم حلقه زدن. یکیشون با صدای بلند گفت:

- ما خودمون دیدیم تو فرار کردی.

دیگری به تبعیت از اون گفت:

- آره. تو جونت رو برداشتی و فرار کردی. ما رو درگیر طلسم کردی.

- تو همه‌ی ما رو نابود کردی.

همگی هم‌صدا شدن.

- آره نابودمون کردی... نابود...

از اینکه کار‌هایی رو که انجام ندادم بهم نسبت می‌دادن کلافه بودم. نفس عمیقی کشیدم و با صدایی بلند گفتم:

romangram.com | @romangram_com