#طلسم_عشق_پارت_46
- نمیفهمم چی میگی. از حرفات هیچ سردرنمیارم.
کنارم روی تخت نشست و با اخم نگاهم کرد. با جدیت و تحکم گفت:
- مگه تو تیارانا، ملکهی سرزمین تاراگاسیلوس نیستی؟
سرم تیر کشید که دست آزادم رو به سرم گرفتم و با چشمهایی که از درد نیمهباز نگهداشته بودم نگاهش کردم. ادامه داد:
- مگه تو آخرین بازمانده از خاندان سلطنتی نیستی؟
درد بدی تو سرم پیچید که هر دو دستم رو به سرم گرفتم و از درد نالیدم. بیرحمانه تیر آخر رو رها کرد.
- مگه تو همسر کارل نیستی؟
جیغ بلندی کشیدم و فریاد زدم:
- خفه شو. من فرار نکردم...
- پس اگه فرار نکردی کجا بودی؟
دستم رو محکم دو طرف سرم فشار دادم. سرم پایین بود و نفس عمیق و بلندی کشیدم. لب زدم:
- طلسم شدم.
دستش رو که روی شونهم نشست پس زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com