#طلسم_عشق_پارت_45
لبهای خشکم رو از هم فاصله دادم و پرسیدم:
- من کجام؟
- تاراگاسیلوس سوخته!
با شنیدن این حرف سریع نشستم که معدهم تیری کشید. آخ بلندی گفتم و خم شدم. دست راستم رو روی محل درد گذاشتم و فشارش دادم تا از دردش کاسته بشه.
سرم رو بهسمت راست چرخوندم و به وزیر نگاه کردم. با حیرت پرسیدم:
- گفتی کجام؟!
سکوت کرد و دستبهسـ*ـینه نگاهش رو بهم دوخت. کلافه از این سکوت و نگاه خیرهش نفسم رو فوت کردم و گفتم:
- من رو دست انداختی وزیر؟ اصلاً من کجام؟
چشمهام رو دورتادور اتاق گردوندم. این اتاق به طرز عجیبی برام آشنا بود. چشمهام رو ریز کردم و با دقت بیشتری نگاه کردم. چرا هیچی یادم نمیاومد؟
- به یاد آوردی؟ یا اونقدر درگیر فرار بودی که یادت نیست اینجا کجاست؟!
بهسمت وزیر برگشتم. چهرهش کاملاً خنثی بود و هیچ آثاری از خشم و شاید خوشحالی توش دیده نمیشد. آروم پرسیدم:
- منظورت چیه؟ فرار؟ چه فراری؟
- تمومش کن تیارانا! تا کی میخوای فراری باشی؟ تا کی میخوای از وظیفهای که داشتی شونه خالی کنی؟
بهتزده لب زدم:
romangram.com | @romangram_com