#طلسم_عشق_پارت_44


سرم رو تکون دادم و گفتم:

- وزیر سایمون یکی از جاسوسایی بود که بینمون قرار داشت. با صدای سوتی که شنیدم چندتا از سرباز‌ا رو با خودم آوردم اینجا. در رو که باز کردم سایمون سوار بر اژدها از اینجا دور شد. ملوری هم تو بـ*ـغلش بود؛ اما بیهوش!

ریتا ناگهان جیغ زد:

- نه! نه داری دروغ میگی. ملوری دزدیده نشده... نه...

دستش رو گرفتم و با جدیّت گفتم:

- تمومش کن ریتا. برش می‌گردونم. مطمئن باش.

این رو گفتم و رو به سربازی که کنارم بود گفتم:

- پرنسس رو ببرید به اتاقشون.

و بی‌توجه به نه گفتن‌های ریتا از اونجا دور شدم. باید می‌رفتم و اون دختر عجیب رو برمی‌گردوندم و جواب دندون‌شکنی هم به سایمون می‌دادم.

***

ملوری(تیارانا)

سوزش عجیبی تو گلوم احساس می‌کردم. دردش اون‌قدر زیاد بود که به‌سختی آب‌دهنم رو قورت می‌دادم. نفس عمیقی کشیدم که به سرفه افتادم.

دستی زیر سرم قرار گرفت و چند لحظه بعد خنکای آب رو حس کردم و با میـ*ـل نوشیدم. ظرف آب که از لبم جدا شد، پلک‌هایی رو که تا الان بسته بودم به‌آرومی باز کردم و به چهره‌ی ناواضح پسری خیره شدم که بالا سرم نشسته بود.


romangram.com | @romangram_com