#طلسم_عشق_پارت_43

***

رایان

به چشم‌های خودم اطمینان نداشتم. باورم نمیشه وزیر قصر خورشید جاسوس باشه! این‌همه سال در کنارمون بود و ما حتی متوجه نشدیم نفوذی‌ای که بینمونه وزیر سایمونه. چرا تا حالا به اسمش دقت نکرده بودم؟!

- رایان!

از فکر بیرون اومدم و نگاهم رو به ریتایی دوختم که با نگرانی به‌سمتم می‌اومد. دامن لباسش رو تو دست‌هاش گرفته بود تا زیر پاش نره و زمین نخوره. به من که رسید با لحن مضطربی گفت:

- رایان تو ملوری رو ندیدی؟

چشم‌هام رو محکم روی هم فشردم و لب زدم:

- دیدم.

چشم‌هاش درخشید و با خوش‌حالی گفت:

- میشه بگی کجاست؟ باهاش بد حرف زدم و ناراحتش کردم. می‌خوام ازش عذرخواهی کنم.

پوزخندی زدم و گفتم:

- دزدیدنش!

چشم‌هاش گرد شد و با صدایی که متحیر بود پرسید:

- یعـ... نی چی؟ دز... دیدنش؟

romangram.com | @romangram_com