#طلسم_عشق_پارت_39
صدای هقهقم تو راهرو میپیچید و دوباره به خودم برمیگشت. چقدر خوب بود که کارل رو داشتم. گرچه اوایل اذیتم کرد؛ اما همون اذیتکردنها هم باعث میشد نیرومند بشم و تو شرایط سخت دووم بیارم.
دستی روی شونهم نشست که از فکر بیرون اومدم و ترسیده سر بلند کردم و به وزیر نگاه کردم. کنارم نشست و دستمال سفیدی رو با طرحهای نقرهای بهسمتم گرفت. دستمال رو ازش گرفتم و زیر لب تشکر کردم.
چند دقیقه در سکوت به سر بردیم که بدون مقدمه گفت:
- باهم دنبال عالیجناب کارل میگردیم.
از روی شوکی که بهم وارد شد؛ چشمهی اشکم خشک شد و نگاه ناباورم رو بهش دوختم. لبهام رو چندبار به هم زدم؛ اما صدایی از گلوم خارج نشد.
- منتظرتون بودم ملکهتیارانا.
شوک دوم که وارد شد، حس کردم مایع داغی از گوشم سرازیر شد. نگاه گیجم به وزیر بود؛ اما دستم روی گوشم قرار داشت. دستم رو مقابل چشمهام گرفتم. با دیدن خون روی دستم نگاه وزیر رنگ نگرانی گرفت.
پلکهام روی هم افتادن که سریع از شونههام گرفت و مانع از سقوطم شد. زیر لب لعنتی گفت و من در عالم بیخبری فرورفتم.
***
سایمون
نگاه نگرانم رو به چهرهی رنگپریده و لبهای ترکخوردهی تیارانا دوختم. تصور نمیکردم با شنیدن حرفم این حال بهش دست بده.
بدنش سرد شده بود و این رو بهراحتی میتونستم از روی لباسش تشخیص بدم. از جام بلند شدم و تیارانا رو همراه خودم از زمین بلند کردم.
موهای بلندش آزادانه تو هوا پخش شد. نگاهم رو ازشون گرفتم و به اطرافم دوختم. خوشبختانه این موقع از شب هیچکس تو راهرو قدم نمیزد.
با استفاده از نور ضعیف مشعلها راه اتاقم رو در پیش گرفتم. تیارانا خودش هم نمیدونه با فرارکردنش تاراگاسیلوس رو به چه روزی انداخت. نسلهای قبل از من همهش منتظر اومدنش بودن؛ اما قبل از اینکه نشونی ازش پیدا کنن مردن! حتی فکرکردن به اینکه چطور با جادو جوونی خودش رو حفظ کرده وحشتناک بود!
romangram.com | @romangram_com