#طلسم_عشق_پارت_37

- می‌پرسی اتفاقی افتاده؟ چند ساعته دارم دنبالت می‌گردم؛ ولی پیدات نمی‌کنم. اصلاً معلوم هست کجایی؟ فکر کردم گم شدی.

لب باز کردم بگم پیش وزیر بودم؛ اما با یادآوری حرفش «از دیدار ما به هیچ‌کس هیچ حرفی نزن، حتی به بانو ریتا!» آروم گفتم:

- ببخشید گم شده بودم.

مضحک‌ترین دروغی بود که می‌شد گفت؛ اما چاره‌ای نداشتم. محکم بـ*ـغلم کرد و گفت:

- خیلی ترسیدم.

دستم رو دور شونه‌ش حلقه کردم و از خودم جدا کردم. با لبخند گفتم:

- ببخشید معذرت می‌خوام.

خندید و از من جدا شد. به‌سمت تخت رفت و گفت:

- بیا. باید روی یه تخت بخوابیم تا فردا تختت رو بیارن.

بی‌هوا پرسیدم:

- ضلع غربی قصر کجاست؟

با دیدن صورت متعجبش تازه فهمیدم که بند رو آب دادم.

- تو از کجا می‌دونی قصر، ضلع غربی داره؟

نگاهم رو ازش دزدیدم و به مجسمه‌ی اژدهایی که داخل اتاق بود خیره شدم. حالا چطوری سروته قضیه رو هم بیارم که ریتا متوجه دروغم نشه؟

romangram.com | @romangram_com