#طلسم_عشق_پارت_32
- وای سرم!
- آخ!
درحالیکه پیشونیم رو گرفته بودم گفتم:
- این چه وضعشه ریتا؟ اینطوری یه نفر رو بیدار میکنن؟
دستش رو به کمرش زد و گفت:
- واقعاً که! من میخواستم زودتر بیدار شی تا بریم برای شام و با ملکه هم آشنا بشی.
با چشمهای گردشده پرسیدم:
- شام؟! مگه چند ساعت خواب بودم؟
این بار صدای رایان بلند شد. با پوزخندی که روی لبش بود گفت:
- خانومِ ملکه نزدیک به هفت ساعته که خواب تشریف دارن!
از لحنش ناراحت شدم. مشخص بود اصلاً گفتههام رو باور نکرده. نگاهم رو ازش گرفتم و به ریتا دوختم. پیشونیش به اندازهی گوی کوچیکی قرمز شده بود.
با لحن غمگینی گفتم:
- بابت پیشونیت متأسفم.
romangram.com | @romangram_com