#طلسم_عشق_پارت_30


- خودم هم نمی‌دونم.

برای فرار از بحث درمورد اتفاقات، نگاهم رو دورتادور اتاق گردوندم و با دیدن تخت گفتم:

- میشه استراحت کنم؟

ریتا که متوجه شد دیگه نمی‌خوام بحث رو ادامه بدم گفت:

- البته که میشه. تو کمد لباس دارم، خیلیاشون رو استفاده نکردم. می‌تونی لباست رو تعویض کنی و بخوابی.

سری تکون دادم و به‌سمت کمد رفتم. کمد رو باز کردم که با انبوهی از لباس‌های رنگا‌رنگ روبه‌رو شدم. این حجم از لباس برای دختر جوونی مثل ریتا چندان هم عجیب نبود. لباس فیروزه‌ای‌رنگی رو که بلندی‌اش تا روی زانو بود و آستین سه‌ربع داشت از میون لباس‌ها بیرون کشیدم و نگاهی بهش انداختم. جنس لباس از ساتن لَخت بود و کمر لباس نگین‌کاری شده بود.

رو به ریتا پرسیدم:

- اشکالی نداره این رو بپوشم؟

- نه نه، هیچ اشکالی نداره. اتفاقاً نپوشیدمش و برای خواب هم مناسبه. من از اتاق میرم بیرون تا تو راحت باشی.

در جوابش سکوت کردم و لبخندم رو پر‌رنگ‌تر. ریتا که از اتاق بیرون رفت، لباس‌های توی تنم رو درآوردم و لباس فیروزه‌ای‌رنگ رو به تن کردم. خنکی خاصی که داشت آرامش رو به وجودم تزریق کرد.

به‌سمت تخت رفتم و روش دراز کشیدم. باید دنبال راهی برای برگشتن به تاراگاسیلوس باشم. چشم‌هام رو به‌آرومی بستم و به تن خسته‌م اجازه‌ی خواب دادم.

***

- یعنی به نظرت داره راستش رو میگه؟


romangram.com | @romangram_com