#طلسم_عشق_پارت_20


- مِلوری، حالت خوبه؟

به‌سمت رایان برگشتم و گفتم:

- من زنده‌م، سالمم.

درحالی‌که نفس‌نفس می‌زد گفت:

- ملوری چرا حواست جمع نبود؟ نمی‌دونم چطوری سالم روی زمین فرود اومدی؛ ولی باید خوش‌حال باشی.

اخمی بین ابروهام نشست که همه‌ش به‌خاطر اون کلمه بود. گفتم:

- اسم من تیاراناست، نه ملوری! درضمن این سهل‌انگاری شماست که باعث شد من از اون بالا بیفتم.

- بهت میگم ملوری؛ چون اسمت همینه. درضمن تو خودت خم شدی. به من چه ربطی داره؟ بهتره حواست رو جمع کنی و از این خنگ‌بازیا جلوی خونواده‌م انجام ندی!

دندون‌هام رو از حرص روی هم فشردم و فریاد زدم:

- احمق! بفهم داری با یه ملکه حرف می‌زنی، نه خدمتکار زیردستت. حتماً باید یادآوری کنم؟

درحالی‌که راه قصر رو در پیش می‌گرفتم ادامه دادم:

- نمی‌دونم چطور آداب اشرافی رو نیاموختی.

- من از اول هم نتونستم درست مثل یه سلطنتی رفتار کنم. انگار قرار نیست این آداب رو فرابگیرم.


romangram.com | @romangram_com