#طلسم_عشق_پارت_17

سرم رو تکون دادم که به گردنم اشاره کرد و گفت:

- پس مِلوری کیه؟

گیج بهش نگاه کردم که دستش رو به‌سمت گردنم آورد. کاملاً غیرارادی خودم رو عقب کشیدم که دستش رو سریع‌تر به‌سمتم آورد و جسمی رو تو دستش گرفت.

نگاهم رو به دستش دوختم. با دیدن جسمی که داخل دستش بود با چشم‌های گردشده نگاهش کردم. این امکان نداره!این همون گردن‌بندی بود که کارل بهم هدیه داد؛ اما چرا کلمه‌ی ملوری به‌جای تیارانا نوشته شده؟ رایان آروم گردن‌بند رو رها کرد.

به صورتش نگاه کردم. هیچی از حالت صورتش مشخص نبود. ترسیده از اینکه فکر کنه دروغ میگم سریع گفتم:

- رایان من...

حرفم رو قطع کرد و گفت:

- لازم به توضیح نیست. اگه حرفات راسته می‌تونم کمکت کنم تا به سرزمینت برگردی؛ ولی اگر همه‌شون دروغن بهتره وقتم رو نگیری.

من چه انتظاری ازش داشتم؟ چطور انتظار داشتم حرفم رو باور کنه درحالی‌که خودم هم از اتفاقات پیش اومده شوکه شده بودم.

با چند قدم فاصله‌ی بینمون رو پر کردم و گفتم:

- کمکم کن.

برقی توی چشم‌هاش دیده شد. برقی که نفهمیدم معنیش چی بود؛ اما ترجیح دادم بهش توجه نکنم.

- بهتره بریم قصر. اونجا کمی استراحت کن تا بعداً فکری به حالت بکنم.

- ولی...

romangram.com | @romangram_com