#تولد_نفرین_ها_پارت_52
مامان:غذا حاظره بیاید
سارا:اگه وضعیت همیشه همین باشه ...هه...خودتو مرده فرض کن ابجی
دستمو انداختم دور شونش
_بیا امیدوار باشیم اینطور نشه
لباسمو عوض کردم اسنو ازم شاکی بود باهام یک کلمه هم حرف نزد حتی وقتی خواستم بیام پایین نیومد منم غذاشو گذاشتم تو اکواریومش ورفتیم سمت اشپزخونه سر ناهار از دوست جدیدم گفتم
مامان:بهتره مراقب باشی شاید همین دختره کیمیا همین دورگه هه باشه
سارا:باچیزایی که کیارا گفت...بهش نمیخوره
مامان:اتفاقا به همینا که نمیخوره حسابی میخوره
منو سارا از حرف مامان خندیدیم بعد ناهار تخت خوابیدم تا امروزو برای گین وقتی بلند شدم بگم...
..........
گین:خب پس...مامانت میگه دوست جدیدته ها؟
_اوهوم...راستی گین...انگشترم....اون قرمز میشه
romangram.com | @romangram_com