#تولد_نفرین_ها_پارت_44
........
سارا:کیارا مگه امروز نمیخوای بری؟اولین روز دانشگاته ها
چشماموباز کردم ورو تخت نشستم اسنو خواب بود سریع پریدم تو حموم وزود امدم بیرون یه مانتوی مشکی پر رنگ که استیناش چسبون بود ومیومد تا روی انگشتام پوشیم بدنش چسبون نبود یکم گشاد بود تاروی زانوم بود یه طرفش میرفت بالا تا کمرم یه شلوار بگ مشکی پوشیدم کفشای مشکی بسکت هم پوشیدم مغنعه رو سرم کردم ونشستم جلو میز موهامو یه طرف emo زدمزیر چشمامو مثل همیشه مشکی کشیدم میخواستم مثل همیشه رژلب مشکیم رو بزنم ولی پشیمون شدم لبام رنگش سفید بود پوستمم همینطور یه گل سر کوچولو که روش یه کله اسکلت بود برداشتم وزدم روی موهای کج تو صورتم زود کیفم رو برداشتم خواستم برم بیرون که یه نگاه به اسنو انداختم هنوز خواب بود خوشحال از اینکه دکش کردم پریدم بیرون ورفتم پایین
_سلام
مامان:سلام
سارا:سلام
مامان داشت فین فین میکرد نشستم که سارا یه ساندویچ شکلات بهم داد شیرم گذاشت جلوم چایی خور نبودم زودی خوردم خواستم از در برم بیرون که مامان وبا قران امد سمتم اونم با دو
_مامان
مامان:حرف نزن ببینم زود از زیرش رد شو
بوسیدمش واز زیرش رد شدم اونم 4بار به اصرار مامان باهاشون خدافظی کردم به سمت در باغ راه افتادم از کنار درخت رد شدم گین نبود اطرافش
_حتما خوابه خب
گین:کی خوابه؟
romangram.com | @romangram_com