#تولد_نفرین_ها_پارت_40
سارا:یالا شمع هارو فوت کن
مامان:اول ارزو یادت نره
چشمامو بستم...امیدوارم اون دورگه نتونه منو بکشه...وچشمامو باز کردم وشمع هارو فوت کردم صدای دست زدن سارا ومامان بلند شد کیک وخوردیم مامان برام یه گردنبند طلا که اول اسمم بود گرفته بودkسارا که حسابی از سلیقه مشکیم خبرداشت برام یه دستبند اسکلت مشکی با گوشوارش وگردنبندش گرفته بود اون شب خوش گذشت...شب که همه خوابیدن یه تیکه کیک گذاشتم تو بشقاب واز پنجره رفتم پایین
....
دوتا اروم زدم به تنه درخت
_گین؟گین خوابی؟
اسنو:اون تو روز میخوابه یادت که نرفته
_اه چرا فراموش کردم
دوباره زدم به چوب
_گین
اسنو:مراقب باش کیا
سریع سرم رو اوردم بالایه بلوط بزرگ داشتم میخورد تو سرم که یه دستی تو راه گرفتش برگشتم
romangram.com | @romangram_com