#تولد_نفرین_ها_پارت_39
_اخه ادم از اینکه صدای خانوم زیبایی مثل تورو بشنوه
_عق...حالم بهم خورد
_حداقل یه قرار بزار شاید توهم خوشت بیاد
_هه...
وقطع کردم هرچی دوباره زنگ زد رد میزدم بلند شدم وراه افتادم سمت خونه هوا تقریبا داشت تاریک میشد در خونه روباز کردم ورفتم تو همه جا تاریک بود ولی من میدیدم مامان وسارا وایساده بودن تو تاریکی مامان دستش کیک بود میخواست سوپرایزم کنه سارا یه کلاه تولد روسرش گذاشته بود ودستش دوتا فشفشه روشن نشده بود در رو بستم وخودموزدم به خریت نمیخواستم سوپرایزشون رو خراب کنم
-مامان؟سارا؟کسی نیست؟
هموم موقع همه جا روشن شد
مامان:تولدت مبارک
سارا:تولدت مبارک!!!!!!!
وپریدن سمتم
_وای!!!!!چه خفن!!!!!حسابی سوپرایز شدم مرسی ممنون
اون شب ...برعکس که بهترین شب زندگی هر دختری هست برای من بدترین شبه زندگیمه ...چون من به سن کاملا18میرسم واون دورگه میتونه راحت پیدام کنه واون تنها کسیه که نیروی اتش من روش اثر نداره به هیچ عنوان...
romangram.com | @romangram_com