#تولد_نفرین_ها_پارت_25


از این حرفش منو گین خندمون گرفت راست میگفت بیچاره بالاخره رسیدیم به کلبه بزرگ وقدیمی همه جاش تار عنکبوت بود گین در زد در خود به خود با قیژقیژباز شد وما رفتیم تو هیچکس نبود

گین:سلام...ما امدیم براتو مهمون ویژتون رو اوردما

ولی هیچ صدایی نیومد کلبه خاک گرفته وقدیمی وسط یه میز ناهار خوری بود با مبل با پوست سوسمار که خراب شده بود

_من خونم!!!!!

تا صدای من بلند شد شومینه روبه رومون روشن شد صداهاشون میومد که میگفتن:کیارا امده کیارا امده

گین:درسته کیارا امده

یکدفعه از توی دیوارای کلبه چیزای دراز مثل پارچه به رنگ سفید امدن وسط اتاق وشکل گرفتن روبه رویم رو سریع شناختم

_سِرنیکولاس

نیکولاس:اه لیدی کیارا

وبهم تعظیم کرد منم خانومانه تعظیم کردم کلبه یه هو شلوغ شد گین درو بست ارواح واجنه مشغول جشن گرفتن شدن

گین:به پارتی ما خوش امدی

همون موقع دوتا روح بچه از تو بدنم رد شدن یه حس سرد بود خندیدم به این میگن خانواده درسته اینا خانواده منن از دور ویکتوریا رو میدیدم داشت دور خودش میگشت همون لباس عروس پاره همیشگی تنش بود یکی از پاهاش اسکلت بود رنگ پوستش بنفش

romangram.com | @romangram_com