#تولد_نفرین_ها_پارت_21
سامان:برو زیر همون درختی که به ماهان گفتی 5دقیقه وایسا
_باشه
با خواهش به گین نگاه کردم یه چشمک بهم زد رفتم سمت درخت و زیرش وایسادم صدای سهیل میومد
سهیل:اماده ....اتش!!!!
ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد منم لبخند زنان بعد 5دقیقه برگشتم ونشستم
سامان:امکان نداره
_حالا که داشت
دوباره بطری چرخید افتاد رو منوسهیل
سهیل:خب خب خب
_شجاعت
سهیل:اگه میتونی منو بترسون
_چه کار اسونی
romangram.com | @romangram_com