#طنین_پارت_99


-آره بابا حتماً بگو. کارن حتماً باید در جریان باشه.

از این که بابا این همه به فکر کارن است لجم می گیرد. دست خودم نیست. نمی دانم چرا دارم نسبت به کارن موضع منفی می گیرم. به نوید نگاه می کنم که سرگرم غذا خوردن است.

شب تا صبح کابوس عصبانیت جاوید را می بینم. صبح طبق معمول از خواب بیدار می شوم. دست و صورتم را که شستم یاد دیشب و دلخوری جاوید افتادم. باید در راه رفتن به شرکت با جاوید حرف بزنم. به آشپزخانه می روم. سلام می کنم. همه جواب می دهند. حتی جاوید! هر چند سعی می کند به من نگاه نکند. نگاه همراه لبخند نوید دلم را گرم می کند. امروز با جاوید حرف می زنم. اگر متقاعد نشد از نوید می خواهم تا با جاوید حرف بزند. نوید بهتر از من زبان جاوید را بلد است.

صبحانه را که می خوریم با جاوید به طرف ماشینش می رویم. هر دو ساکتیم و من نمی دانم چگونه این سکوت را بشکنم. هنوز به خاطر دلخوری جاوید بیتابم.

سکوت داخل ماشین آزارم می دهد. باید همه قدرت استدلالم را جمع کنم و با جاوید حرف بزنم. گلویم را صاف می کنم. قبل از این که حرف بزنم جاوید شروع می کند.

-نیکو! می خوام یه چیزی بگم.

مکث می کند. نمی خواهم دوباره موعظه بشنوم. جاوید باید به حرفم گوش کند. نباید قبل از این که حرف بزنم با دلایلش قانعم کند.

-جاوید! اجازه بده من اول بگم. تو برام خیلی زحمت کشیدی. خیلی بیشتر از یه برادر ولی ...

حرفم را قطع می کند. باز هم نمی خواهد حرفم را بشنود.

-نوید راست می گفت. دیشب بیشتر از این که برادرت باشم به شرکت خودم فکر می کردم. البته باید بهم حق بدی. شش سال روی یک نفر سرمایه گذاری کردم، حالا دقیقاً موقعی که باید نتیجه بده می خواد از شرکت جدا بشه. به عنوان رئیس شرکت، هنوز هم دلخورم، ولی به عنوان برادرت اگه بخوام به قضیه نگاه کنم تو حق داری راه زندگیت رو انتخاب کنی. راستش شاید برات بهتر باشه دیگه روی پای خودت بایستی. البته هنوز انتخابت رو تأیید نمی کنم. روزهای سختی داری. هم توی محیطی میری که همه تصوراتت رو راجع به اطرافیانت عوض می کنه و هم دیگه هیچ حمایتی نداری. تنها میشی.

romangram.com | @romangram_com