#طنین_پارت_96


جاوید دیگر واقعاً عصبانی شد. به جای جواب دادن بلند شد و به اتاقش رفت و در را محکم بست.

همه به هم نگاه کردیم. نوید شروع کرد به خوردن چای و شیرینی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. انگار نه انگار جاوید همیشه مهربان و آرام من، شاید برای اولین بار در عمرش در اتاقش را محکم به هم کوفت. بابا با تردید به من نگاه کرد.

-نیکو جان! یه چند روز صبر کن تا سر فرصت تصمیم درست رو بگیری. با عجله تصمیم نگیر. باشه بابا؟

چشمی گفتم و به اتاقم رفتم. نفسم را بیرون دادم. انگار تازه متوجه شدم چه استرسی را تحمل می کردم. روی تختم دراز می کشم به سقف نگاه می کنم و سعی می کنم به حرف های جاوید و بابا منطقی فکر کنم. حرف هایشان منطقی بود اما به نظرم، من هم تصمیم غلطی نگرفته بودم. نمی توانم به خیرخواهی شان شک کنم. تقه ای به در می خورد. منتظرم در باز شود ولی دوباره کسی به در زد. صدای نوید آمد.

-نویدم! بیام تو؟

سریع از روی تخت بلند شدم.

-بفرمایید.

نوید با کمی نگرانی داخل اتاق شد. انگار کمی معذب بود. از آن همه بی خیالی و خونسردی چند دقیقه قبل خبری نبود. روی صندلی پشت کنسول آینه نشست. به من نگاه کرد. کمی برای حرف زدن تردید داشت.

-نیکو جان! راستش می خواستم در مورد حرف هایی که الان زدم باهات صحبت کنم. راستش همه حرف هایی که زدم برای دفاع از حق انتخابت بود. این اصلاً دلیل نمی شه اصل کارت رو تأیید کنم. در واقع هیچ کس نمی تونه تضمین کنه کارت درست یا غلطه.

کمی مکث می کند.

romangram.com | @romangram_com