#طنین_پارت_94


جاوید باز هم عصبانی جواب می دهد.

-مهمه خانوم. تو الان گاهی دریافتی ات به سه میلیون هم می رسه ولی توی یه سازمان دولتی، تو یه تازه کار به حساب میای و حقوقت زیر یک میلیونه. من نمی فهمم تو این همه درس و مدرک های مختلف و تجربه رو ول می کنی بری توی سازمان، ویندوز عوض کنی؟ تو مدیر پروژه ای، آینده خیلی خوبی داری. رزومه تو رو حتی حسین هم توی بیست و چهار سالگی نداشت. همه رو می خوای هدر بدی؟

انتظار این حقوق را نداشتم ولی خودم را نمی بازم.

-جاوید! یکی از انگیزه های من از اون همه تلاش و کسب مهارت، همین بود که بتونم برای مردم مفید باشم.

جاوید پوزخند می زند. انگار حرف های مرا ابلهانه می بیند. دلم نمی خواهد کسی آرمان های مرا به تمسخر بگیرد.

-نیکو خانوم! شما هر جا کار کنی، اگر خوب کار کنی سودش به مردم می رسه.

-بله درست می گی ولی بیشتر از همه برای شرکتی که معلوم نیست می خواد سر آدم ها کلاه بذاره یا واقعاً به سود مردم کار می کنه مفیده و البته برای شرکت خودمون از نظر مالی! نمی گم این بده ولی من رو راضی نمی کنه. تا اون جا که می خواستم تجربه کسب کردم حالا می خوام یه جای مفید ازش استفاده کنم.

پدر حرفم را قطع می کند.

-می دونی همون مردمی که داری ازشون حرف می زنی وقتی بشنون اگه نگن این چقدر ابلهه می گن چقدر ساده لوحه؟

صدای باز شدن در آمد. نوید وارد شد. با تعجب به جمع عصبی ما نگاه کرد. برای یک لحظه آرزو کردم کاش قهر نوید تمام نشده بود. بحث با همان سه نفر به اندازه کافی انرژی ام را گرفته بود. دیگر توانی برای بحث با نفر چهارم ندارم. کاش نوید از خیر برادری بیست ساله اش بگذرد و نخواهد مرا نصیحت کند!

romangram.com | @romangram_com