#طنین_پارت_92
و بلند می شوم تا برای آن ها هم چای بریزم. بابا و جاوید لبخند می زنند و چند دقیقه بعد هر دو در سالن نشسته اند. به هر دو شیرینی تعارف می کنم و سعی می کنم نگرانی به خودم راه ندهم. بابا با غرور به من نگاه می کند.
-نگقتی مناسبتش چیه؟
با اعتماد به نفس جواب می دهم.
-توی آزمون استخدامی یه سازمانی قبول شدم.
برای چند لحظه سکوت همه جا را پر کرد و آخر هم بابا سکوت را شکست.
-چه سازمانی؟
-یه سازمان دولتیه. دلم می خواد کار توی یه سازمان دولتی رو هم تجربه کنم.
مامان که زودتر از بقیه در جریان قرار گرفته بود مسلط تر است اما بابا و جاوید به شدت تعجب کرده اند. مامان رو به من می کند.
-چرا می خوای بری یه سازمان دیگه؟ کار توی شرکت خودتون مگه مشکلی داره؟
می فهمم آرام آرام نگاه جاوید رنگ عصبانیت می گیرد. به روی خودم نمی آورم.
romangram.com | @romangram_com