#طنین_پارت_85


شانه ای بالا می اندازم. هیچ ایده ای برای گذراندن وقت ندارم.

-تو رو نمی دونم ولی من باید از الان نهار درست کنم.

می خندد. خنده هایش به دل می نشیند.

-نگران نهار نباش. میرم از بیرون می گیرم. نمی خواد حالا یه روز خونه هستی آشپزی کنی. دیروز خیلی خسته شدی. موافقی فیلم ببینیم؟

از این که مسئولیت آشپزی از دوشم برداشته شد خوشحال شدم. نمی دانم از آخرین دفعه ای که خودم را به دیدن فیلم دعوت کرده بودم چقدر گذشته. از پیشنهادش بدم نمی آید.

-اگه فیلم خوب باشه، موافقم.

خوبه ای می گوید و راضی از روی صندلی بلند می شود و از آشپزخانه بیرون می رود. میز صبحانه را که جمع کردم به سالن می روم. انگار دارد دنبال فیلم می گردد. ناخودآگاه به سمت میز عکس کشیده می شوم. می خواهم دوباره عکس نجوا را ببینم. نیست! دوباره از اول همه قاب ها را نگاه می کنم. عکس نجوا نیست. قبل از این که از نوید راجع به عکس بپرسم توجه ام به قاب عکس دیگری جلب می شود که تا حالا نبود. به عکس نگاه می کنم. عکس همان روز اما در این عکس من و نجوا بر دو تاب نشسته هستیم. عکس اصلی و بریده نشده! از بوی عطر تلخی که در بینی ام می پیچد متوجه حضورش می شوم.

-این عکس رو تو این جا گذاشتی؟

لبخند می زند. امروز لبخند از روی لبش دور نمی شود.

-آره. برای عکس قبلی هم معذرت می خوام. نباید عکس تو رو جدا می کردم.

romangram.com | @romangram_com